جدول جو
جدول جو

معنی تاک نشان - جستجوی لغت در جدول جو

تاک نشان
آنکه درخت انگور می کارد، برای مثال بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان (جامی - ۴۰۱)
تصویری از تاک نشان
تصویر تاک نشان
فرهنگ فارسی عمید
تاک نشان
(اَ ثَ)
که تاک نشاند. تاک نشاننده. رزبان. کشاورز تاک. کشت کننده رز:
بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان.
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591).
رجوع به تاک شود
لغت نامه دهخدا
تاک نشان
رزبان، کشاورز
تصویری از تاک نشان
تصویر تاک نشان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ نِ)
قبضۀ شمشیر و کارد و جز آن که مرصع باشد و یا تارهای طلا و نقره درآن کوفته باشند. (ناظم الاطباء). آن است که اول بر قبضۀ شمشیر و امثال آن کنده کنند و بعد از آن طلا یا جواهر بر او نشانند.... (آنندراج). آنچه قبضه های تیغ و غیره تارهای کنده طلا در آن کوفته می نشانند بطوری که نقوش گلها پدید آید. (غیاث اللغات) :
شدم اشرف گرفتار گل اندامی که از خونم
غلاف خنجر نازش جواهر ته نشان باشد.
محمد سعید اشرف (آنندراج).
خون شد فسرده در دل اندوه پیشه ام
شد ته نشان ز ریزۀ یاقوت شیشه ام.
علی رضا شوشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ وَ)
بخشندۀ تخت. (ناظم الاطباء) :
خسرو تاجبخش و تخت نشان
بر سر تاج و تخت گنج فشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
کشتن تاک. غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ)
نشان تب. اثر تب. تبخاله:
گرچه شبها از سموم آه تبها برده ام
از نسیم وصل مهر تب نشان آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
که نشان ماه دارد. که چون ماه درخشان و خوشروی است. که همانند ماه است:
به مژده خواستن آن نور چشم و راحت جان
بر من آمد پروین نمای و ماه نشان.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان زنجان است که در غرب شهرستان زنجان و طول درۀ قزل اوزن واقع و محدود است از شمال به دهستانهای زنجانرود چهاراویماق و از مشرق به دهستان ایجرود و از جنوب به بخش گروس و از مغرب به بخش تکاب همدان. هوای بخش در کنار قزل اوزون معتدل و ناسالم و هوای قرای دامنۀ ارتفاعات سردسیر و سالم است. این بخش از چهار دهستان به نام قزل گچیلو، غنی بیگلو، اوریاد و انگوران تشکیل شده و جمع آبادیهای آن 179 و سکنۀ آن در حدود 56 هزار تن است. در این بخش معادنی وجود دارد که عبارتند از طلا در حدود شمال دهستان اوریاد، پنبۀنسوز در حدود قریۀ والش دهستان اوریاد، سرب در دهستان انگوران، زغال سنگ در دهستان غنی بیگلو و نمک در حدود قرای دوزکند، دهستان قزل گچیلو و رضاآباد دهستان غنی بیگلو. طایفۀ شاهسون در برخی از قرای کنار رود خانه قزل اوزون سکونت دارند که تغییر محل می دهند. مرکز بخش قصبۀ ماه نشان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
کسی که بتارک جای دارد. بالانشین. بلندپایه. رفیع. والامقام:
زمین را منم تاج تارک نشین
ملرزان مرا تا نلرزد زمین.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اصطلاح قالی بافی است (در کرمان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارک نشین
تصویر تارک نشین
کسی که بتارک جای دارد بالا نشین، بلند پایه والا مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت نشان
تصویر تخت نشان
بر تخت نشاننده پادشاه امیر نشان بخشنده تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک نشین
تصویر تارک نشین
((رَ. نِ))
بالانشین، بلندپایه، والامقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشان
تصویر شاه نشان
((نِ))
بر تخت رساننده شاه
فرهنگ فارسی معین
بیچاره، بینوا، بدبخت، فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی، ساکن کره خاکی
متضاد: افلاکی، مدفون، مرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد